Tuesday, August 13, 2002

هميشه از آدمايي كه حرفها و نوشته ها و قيافشون فقط و فقط پر از غم و غصه است و همشه آه و فغان و ناله شون به آسمونه بدم مي اومده و هميشه نهايت سعيمو كردم كه هرچقدر هم ناراحتم اينجوري نباشم (‌ چون هميشه ديدن كسايي كه در اوج بدبختي هم شاكرند آدمو شرمنده مي كنه)
با همه اين حرفا امشب از اون شباست…كم آوردم …بريدم…پُرم…
وقتايي كه خيلي زياد ناراحتم به حال خيليا حسوديم مي شه …كاش اهل گريه بودم و اين مقاومت احمقانم در مقابل گريه وجود نداشت (‌ كه فكر مي كنم ريشه ش فرار از صفت «لوس» بخاطر يكي يكدونگي ،‌ تو دوران بچگي باشه !!!)‌ كاش صبرم زياد نبود كه همه چي اينجوري رو هم تل انبار نمي شد ،‌ كاش اهل جيغ و داد و شلوغ بازي بودم ،كاش اهل درد دل كردن بودم…

حس مي كنم ديگه دوستش ندارم ،‌ بدجوري حالمو گرفته.
10سال دوستي رو نديده گرفته به همين راحتي!!! نه يه دوستي احمقانه و بچگونه ، دوستيي كه از همون اول هم لوسبازي و قهر و بچه بازي توش نبود ، هيچوقت. واقعي واقعي بود ، حد اقل تا پارسال . ديگه دوستش ندارم!
رابطه اي كه باعث مي شد خيلي وقتا نداشتن خواهر رو فراموش كنم . دوستش داشتم عجيب.
از اون موجودات ناز و دوست داشتنيه ، از اونا كه مي شه ساعتها باهاش باشي و بدون گفتن كلمه اي ،‌ حس كني كلي حرف باهاش زدي . از اوناس كه چشماشون پرِ حرفه، اونا كه چشماشون برق داره. اما ديگه دوستش ندارم…

دلم براش تنگ شده . خيلي وقته يه دل سير باهاش حرف نزدم . يك ساله!!! خيليه…
يه ساله كه باهام عين غريبه هاست حرفهامون در حد روزمرگيه ! حتي نگاهش هم ديگه برام خاليه ،‌ مثل همه ست…
درست از وقتي كه خيال كرد منم تو اون جريان مثل بقيه قالش گذاشتم ،‌ فكر كرد پشتشو خالي كردم و رفتم پيش همه ،‌ درست مقابلش وايسادم ، فكر كرد رفيق نيمه راه شدم…
نفهميد كه پا به پاش دوييدم ،‌ جنگيدم ،‌ غصه خوردم و حتي گريه كردم!!! اون لعنتي نفهميد كه از غصه ش 3 ماه شب و روز نداشتم و الان يه ساله كه فكرش ولم نمي كنه ،‌ اگر اينو فهميده بود اون روز با تعجب ازم نمي پرسيد :«مگه مي شه؟؟» وقتي كه فهميد بخاطرش ناراحتم !!!

هيچ كدوم از چيزايي رو كه تو اين يه سال بخاطرش كشيدم نفهميد ،‌ فقط خودشو ديد . نفهميد كه اين ،‌ اون بود كه منو قال گذاشت ،‌ پشتمو خالي كرد و رفيق نيمه راه شد. ديگه دوستش ندارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلم مي خواد يه نفر بزنه تو گوشم و بگه تو ديوونه اي ،‌ دوستي و دوست داشتن هم حد داره (‌ كه البته فكر نكنم داشته باشه) يا اينكه يكي دلداريم بده .دلم مي خواد يكي يه چيزي بهم بگه ، فحش ،‌ بد و بيراه ،‌ دلداري ،‌ نمي دونم ،‌ هر چي!!!
دلم مي خواد برم يه جا كه هيچ چيز و هيچ كس نيست داد بزنم و يا حتي گريه كنم!!!

خيلييييييييييييييييييييييييييييي دوستش دارم اين نامرد و …
دعا كنين مشكلش حل شه.