يه بنده خدايي هوا فضا مي خونه ، كلي هم كارش درسته!
بعد اونوقت يكي از آشناهاي گراميشون برگشته به مامانش گفته:" به سلامتي ، دخترتون آخرش مهماندار ميشه؟"
باحاله ها!
با معدل 15.5 هوا فضاي پلي تكنيك، بره مهماندار شه...
Friday, May 16, 2003
Wednesday, May 14, 2003
Wednesday, May 07, 2003
هر بلايى كه سرم بياد حقمه ، بس كه غد و يه دنده ام و خودم خودم مى كنم.
هى اون بيچاره گفت سارا فلان كتابو نمى خواد بخونى ، اين جزوه رو بخون ، اون تستها رو حتماً بزن...
هى گفتم نه بابا، من خودم مى دونم چيكار كنم بهتره ، من خودم بهتر مدل خودمو بلدم ...
من از تست زدن بدم مياد دلم ميخواد خود درسو بخونم ، من دوست دارم از درس خوندن لذت ببرم، من نميتونم روزي ده ساعت پشت هم درس بخونم ، من نميتونم شيش ماه همه زندگي رو تعطيل كنم بچسبم به درس و از خونه بيرون نرم، من ، من ، من...
نتيجه هم اين ميشه كه حتى اگر عادت كرده باشى كه تو اين چهار سال يا از بالاترين نمره هاى كلاس شى يا حداقل اينكه جزو پايينها نباشى ، مثل ديروزى كه پوركاظمى ليست رتبه هاى دو رقمى رو آورده ، مى شى عيناً اين بچه تنبلاى خنگ و خل!
هر كى هم ازراه مى رسه ميگه سارا تو چيكار كردي؟ ً يكي از استادهاهم (كه سه تا درس باهاش داشتم) منوكه ديده ميگه تو چرا اسمت نيست...
خب باباجون گند زدم ديگه ، چيكار كنم...
آخرسر هم افتادم به جون خدا و همه چيزو انداختم گردن اون. (به قول مامان : فرافكني)
بايد نمرين كنم يه كم به حرف ديگران گوش بدم .
البته شايد مشكل اين باشه كه خنگ شده باشم.(كه گويا شدم)
پس در هر حال حقمه...
هى اون بيچاره گفت سارا فلان كتابو نمى خواد بخونى ، اين جزوه رو بخون ، اون تستها رو حتماً بزن...
هى گفتم نه بابا، من خودم مى دونم چيكار كنم بهتره ، من خودم بهتر مدل خودمو بلدم ...
من از تست زدن بدم مياد دلم ميخواد خود درسو بخونم ، من دوست دارم از درس خوندن لذت ببرم، من نميتونم روزي ده ساعت پشت هم درس بخونم ، من نميتونم شيش ماه همه زندگي رو تعطيل كنم بچسبم به درس و از خونه بيرون نرم، من ، من ، من...
نتيجه هم اين ميشه كه حتى اگر عادت كرده باشى كه تو اين چهار سال يا از بالاترين نمره هاى كلاس شى يا حداقل اينكه جزو پايينها نباشى ، مثل ديروزى كه پوركاظمى ليست رتبه هاى دو رقمى رو آورده ، مى شى عيناً اين بچه تنبلاى خنگ و خل!
هر كى هم ازراه مى رسه ميگه سارا تو چيكار كردي؟ ً يكي از استادهاهم (كه سه تا درس باهاش داشتم) منوكه ديده ميگه تو چرا اسمت نيست...
خب باباجون گند زدم ديگه ، چيكار كنم...
آخرسر هم افتادم به جون خدا و همه چيزو انداختم گردن اون. (به قول مامان : فرافكني)
بايد نمرين كنم يه كم به حرف ديگران گوش بدم .
البته شايد مشكل اين باشه كه خنگ شده باشم.(كه گويا شدم)
پس در هر حال حقمه...
Subscribe to:
Posts (Atom)