Sunday, February 16, 2003

گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود...


Friday, February 14, 2003

اين چهار روز از بهترين روزهاي زندگيم بود!
نتونستم نگم...


Wednesday, February 05, 2003

به قول يه بنده خدايي " مكه مثل آب شور مي مونه ، هر چي مي خوري تشنه تر مي شي"


امروز به عنوان اولين روزِ پسر ارشد بودن ،به نيابت از اونهايي كه صبح كلي كار ريختن سر من و خودشون فرار كردن رفتن يه جاي خوب ، از كار و زندگيم افتادم !
فقط تا ساعت 12 كه دنبال يه سري كارهاي بانكيشون بودم ، بعد هم كه اومدم خونه چند تا فكس و تلفن بايد مي زدم ( بماند كه از شانس من اونهايي كه بايد فكس ها رو مي گرفتن چه نوابغي از آب در اومدن) خلاصه قشنگ يه جور برنامه ريزي كردن كه تا وقت برگشتنشون من سرم گرم باشه و دلم تنگ نشه!

در مجموع دختر خوب و مفيدي بودم...

** حاضر بودم كه صد برابر همه اين كارها رو هم بكنم ، اما منم برم اونجا...خوش به حالشون!



Monday, February 03, 2003

تكراريه ، اما خوبه:

خنك آن قماربازي كه بباخت هر چه بودش
و نماند هيچش الا هوس قمار ديگر....