Wednesday, July 30, 2003

سمينار تخصصي اعتياد!!!
بايد جالب باشه...

Monday, July 28, 2003

وقتي يه عده بيشعور عزيز كه در هيچ زمينه اي علم و اطلاعات ندارند،‌ بخوان در همه زمينه ها دخالت واظهار وجود كنند، اينطوري مي شه كه سردر غار بي نظير عليصدر، يه بناي احمقانه ساخته مي شه عين حموم عمومي ( كه قطعا هزينه ساختش كم نبوده) ، اونوقت درياچه شاهكار زريوار، بخاطر عدم رسيدگي داره نابود مي شه .
البته عدم رسيدگي كه تو سرشون بخوره، دراثبات حماقتشون همين بس كه فاضلاب مجموعه ايرانگردي جهانگردي مريوان مي ريزه تو اين درياچه!
من تا قبل از اينكه بريم اونجا حتي اسمشم نشنيده بودم ولي انقدر منظره فوق العاده اي داره كه آدم نمي تونه ازش چشم برداره، اماخب چه فايده؟؟؟ ...حيف.

Sunday, July 27, 2003

اون چرت و پرت هايي كه گفتم پس مي گيرم ( به جز يه تيكه هاييش) .
فقط خودخواهي مي تونه باعث شه كه آدم ديگه فحش نده و بد و بيراه نگه ، منم تو عصبانيت يه زري زدم كه به شدت پشيمونم...

در تمام طول مسافرت به خودم فحش دادم ، ديدن مردم شهرهاي ديگه و روستاها و اينكه چه جوري با فقر و فلاكت و كثافت و اعتياد و بيكاري و ... دست و پنجه نرم مي كنند ، اعصاب آدمو داغون مي كنه ، آدمهايي كه واقعا انسانن ، زحمتكش ومهربون و فوق العاده. اونوقت از اونطرف مسببين اين وضعيت كه يه مشت حيوون مفتخورن كه ارزش زنده بودنم ندارن خون اينا رو كردن تو شيشه ، چه جوري مي شه فحش نداد؟؟؟

تو همه سوراخ سنبه هاي ايران كه بري با هر كسي حرف بزني، پير و جوون و بيسواد و تحصيلكرده و ... همه دارن ناله و نفرين مي كنن !
فحش كه هيچ ، همه لعنت ها و نفرينهاي دنيا هم كمشونه...

خدايا غلط كردم.

*خدا رو بخاطر اين سفرهاي ايرانگردي خانوادگي شكر مي كنم ،چون با اينكه خيلي وقتها باعث حرص و جوش و غم وغصه مي شه ، براي من يكي كه خيلي لازمه!

Sunday, July 06, 2003

عاقبت از ما غبار ماند زنهار
تا زتو بر خاطري غبار نماند

فقط همين!

Friday, July 04, 2003

خيلي خيلي دوست دارم بدونم چرااكثر آدمهاي پير انقدر با تكنولوژي بد هستن و مي خوان تا جايي كه مي شه ازش فرار كنن . اصولا از تغييرو تحول زياد خوششون نميادچرا؟.
ما ها هم پير شيم اين مدلي مي شيم؟؟؟
ده يازده ماه پيش كه مي خواستم يه اسمي براي اينجا بگذارم ، از اونجا كه خلاقيت و استعداد ويژه اي براي گذاشتن اسم ويژه نداشتم ، بخاطر " شب تاريك و سنگستان و من مست ..." باباطاهر و "قصه شهر سنگستان" اخوان ثالث ، اسم اينجا شد ايني كه هست.

بماند كه هر چي گذشت چقدر خودمو بخاطر اين اسم مسخره كردم، بسكه هر كي برداشته بود ته هر كلمه بي ربطي يه پسوند " ستان " چسبونده بود شده بود اسم وبلاگش . اما خب عوضش نكردم چون خوشم نمياد تو اينجور چيزا هر لحظه يه سازي بزنم و اهميت چنداني هم نداشت و در ضمن حسنش اين بود كه اسمه ابتكار من نبود!

خلاصه اينكه دو سه هفته گذشت و چند تا خيابون پايينتر از خونه ديدم كه يه جا، مثل همه جاهاي ديگه، يك مشت تير آهن هوا كردند كه خب البته فرق اين يكي با بقيه اين بود كه يه تابلوي زرد به تير آهنهاش بود كه روش نوشته بود : " سنگستان عرضه كننده سنگهاي ساختماني ، تلفن ..." اينو كه ديدم كلي به خودم خنديدم و تازه ياد گرفتم كه جاي استعمال اين اسم كجاهاست.

از اون به بعد هر روز وقتي از كنار اون تير آهنا رد مي شدم به عنوان يه فريضه يه پوزخندي حواله خودم مي كردم ، تا اينكه يك ماه پيش تو امتحانام وقتي از جلوش رد شدم ، ساختمونه تموم شده بود با يه نماي عالي با سنگ گرانيت خيلي خوشرنگ ،‌ و تابلو زرده هم ديگه برداشته شده بود ، اون روز هم پوزخند كذايي رو زدم منتها اين دفعه يك كمي گوشه ش كج بود !