Sunday, August 18, 2002

الان كه داشتم يه چرخي تو وبلاگها مي زدم يه دفه بدجوري سرحال و شارژ و شنگول بودنم خدشه دار شد…
وقتي نوشته 12تير نورهود رو خوندم يهو يخ كردم ،‌ به خودم گفتم مي مردي جاي امروز ، ديروز مي اومدي اينجا رو مي خوندي كه اينجوري نشه!!! حالا‌ اين پيشكسوتان عزيز مي گن : « مي بيني تو رو خدا! دختره تازه وارد پر روي بي جنبه چش سفيد ،‌ صبر نكرد دو روز از اومدنش بگذره ، بعد برداره حرفامونو كپي كنه!!»
يه كم كه فكر كردم ديدم نه بابا مشكلي نيست ،‌ « اينجا روخدا رو شكر فقط خودم مي خونم ،‌ و خودم هم خوب مي دونم كه جمله ديروزم استثنائاً از تراوشات مغز معيوب خودم بوده در اثر شدت پشيموني از كاري كه دو سال پيش كردم و هنوز دارم چوبشو مي خورم . حالا‌ديگه اينكه اين حرفِ يه ماه پيشِ يه مغزِ غيرمعيوبه ،‌ فكر نكنم تقصير من باشه! ( تازه جمله بندي من كجاو…) »

بعد كه ديدم راست مي گم ،‌ سر حال و شارژ و شنگول بودنم برگشت سرجاش…