Sunday, August 22, 2004

سر از این علاقه مفرطی که همه به " دیکته کردن" دارند ، در نمیارم.
چه جوری می شه به یکسری از آدما حالی کرد که آقاجان اگر اینطوری درسته ، آفرین که تو داری درست زندگی می کنی ، بذار منم با همون غلط غلوط خودم خوش باشم ، قبول؟؟


جالب هم اینجاست که در همه زمینه ها دانای کل هستند!
فرقی هم نداره که در چه زمینه ای و از کدوم طرف پشت بوم .


- اگر طرف مذهبی باشه که خب تو احتمالا از نظرش یه کافربدبختی ، اگراز اصل خدا رو قبول نداشته باشه تو رو یک احمق بی مغز می دونه که هیچی نمی فهمی.
- اگر دانشگاه نرفته باشه ، تو یک دیوانه ای که داری عمر و انرژیتو تو دانشگاه هدر می دی ، و اگر همه زندگی خودش فقط درس باشه خیلی ابلهی اگر دکترا نگیری .
- در بحث نفرت انگیز ازدواج ( که به نظر من بحثش بدتر از خودشه ) یا معتقده که داره دیر می شه و داری از همه عقب می مونی !!! یا می گه آفرین هر چی دیر تر بهتر ، گروه اول این بحث رو که دلم می خواد خفه شون کنم ، آخه بابا به من چه که شماها دوست دارین درست عین هم زندگی کنین ، شما با این کپی برداریتون تو زندگیاتون خوش باشین وبه من اجازه بدین بترشم . و خب با اینکه تو این بحث گروه دوم رو بیشتر دوست دارم چون کمتر گیرمی دن ، اما اونا هم یادشون رفته که این زندگی منه شاید یه دفعه 2هفته دیگه دلم خواست یه جور دیگه باشم ، به هیچ کس ربط نداره ، اصلا غلط غلط دیگه ، خب؟ نهایتش طلاقه دیگه ، به کسی چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟



Sunday, August 15, 2004

دارم مطمئن می شم که " دوستی " یه توهمه.
اگر خودشم نباشه تصویری که من ازش ساخته بودم ، حتما بود...



Saturday, August 14, 2004

نمی دونم چرا، اما کم کم دارم به این نتیجه می رسم که اغلب اونایی که از غم فراق بال بال می زنن اگر به هم می رسیدن هر روز می خواستن پاچه همو بگیرن ، و کلی از اونهایی که الان همش با هم درگیرن ، الان اگر با هم نبودن ، از غم دوری ، آه و فغانشون به آسمون بود !


حداقل اگر بدونن اینجوریه ، انقدر از شرایط موجود ناله نمی کنند ، چون در شرایط عکس هر کدوم از این دو حالت باز هم شاکی و ناراضی اند...



Wednesday, August 11, 2004

هه! من آدم صبوری بودم ، خیلی زیاد ، نتیجه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می دونی چیه ، قبل از همه چیز اول بذار تکلیفو روشن کنم ، موضعمو کاملا عوض کردم: ناله کردن خیلی کار خوبیه ، دیگه بدون اینکه هی به خودم چشم غره برم می خوام ناله کنم ،غربزنم، داد بزنم، هیچ اشکالی هم نداره . گریه کردن هم خیلی عالیه به هیچ عنوان هم گریه نکردن نشوندهنده صبر و مقاومت نیست ، فقط نشوندهده حماقته. البته گریه کردن آدمیزادی ، نه مثل گریه ایکه من احمق جمعه 5 هفته پیش کردم ، قشنگ گریه همه قصه های جور و واجور این 5 سال روتل انبار کرده بودم رو هم اون جمعه اومد ، همه چیزو شست و برد : دلتنگی ، دوست داشتن، دوست نداشتن ، خوشحالی ، ناراحتی، هیجان ، نگرانی ، ترس ، امید ،... دیگه هیچی سرم نمی شه ، شدم عین به صندلی ، یا میز ، یا نمی دونم هر چی..
شدم بدتر از روز اولم ، تا قبلش فقط یه گریه نمی کردم ، حالا کلا نمی فهمم کی باید گریه کرد...
بی تفاوت ، یه بی تفاوت احمق که اصلا دیگه حوصله نداره فکر کنه ببینه چه جوری می شه گره ها رو باز کرد.
بی تفاوتی دیوانه کننده است ...


نطقم کوره ، بیشتر از همیشه و این بیشتر از هر کس دیگه ای خودمو شاکی می کنه پس لطفا هی ازم نخواه حرف بزنم ، ازم هیچی نپرس ، خسته ام از بس توضیح دادم ، می دونی ، بعضی جمله ها و کلمه ها رو انقدر تکرار کردم ، دیگه حالم ازشون بهم می خوره ، دیگه حوصله شونو ندارم . خودم خوب می دونم که دارم گره ها رو کور می کنم ، کورتر از اولش ، اما نمی تونم . نمی تونم ، می فهمی ؟؟؟؟؟؟؟؟


من هیچ چیز خاصی نیستم و خودم اینو خوب می دونم ، لازم نیست بهم یادآوری کنی. حتی به اندازه دوم راهنماییم هم نیستم که اونقدر خوب و قشنگ و راحت می نوشتم و راحت می شدم . خنگ شدم ، می فهمی؟؟؟
خودم بهتر از هر کس دیگه ای از خوندن اراجیفی که می نویسم می فهمم که فقط عقب عقب رفتم ، چیزی که بهم اضافه نشده هیچ ، هر چی هم که بوده به طور کامل از بین رفته. خنگ شدم ، خنگ...
خیلی مسخره است که آدم در طول 12- 10 سال انقدر پوک شده باشه .

Monday, August 09, 2004

دو سال و چند روز گذشت.
خیلی چیزا در مورد خودم بهم ثابت شد ، اینجا خیلی خوب کمکم کرد که خودمو بهتر بشناسم و البته آدمای دیگه رو.
غد بازیهای خاص خودم ، غرور لعنتیم ، سماجتم در سکوت و نگفتن چیزایی که شاید گفتنشون یه سری مشکلاتو حل کنه و ...


خوشحالم از اینکه اینجا زیاد خودمو درگیر نکردم ، چون زندگی واقعی به اندازه کافی درگیری داره که ترجیح داره آدم چیز جدیدی برای خودش نسازه .


چیزی که کلا تو این دو سه سال ، چه اینجا و چه غیر اینجا بهم ثابت شده اینه که همه ، نهایت سعیشونو برای اثبات خودشون و فقط حرف خودشون می کنند ، هر کسی هر جور که شده می خواد ثابت کنه که فقط اونی که خودش فکر می کنه درسته و بقیه سخت در اشتباهند!
"احترام به عقیده و نظر دیگران" بیشتر به شعر و قصه می مونه .
هر کس مثل من فکر کرد خوبه ، بقیه همه بدن...


شاید یکی از بزرگترین تمرین هایی که این دو سال اینجا کردم در مورد همین موضوع بوده ، که با دیگران دوست و همراه باشم حتی اگر مثل من نباشند و مثل من فکر و زندگی نکنند.
خیلی ها بودند که این دو سال همراهشون بودم ( و اونا نفهمیدند و شاید این یکی از ضعفهام باشه ) و خیلی جاها از خوشحالیشون خوشحال و از ناراحتی شون ناراحت شدم (جمله تکراری مزخرفیه!) ، و باهاشون احساس دوستی کردم، در حالیکه خیلی طرز فکرها و حرفاشون با افکار و عقایدم زمین تا آسمون تفاوت داشته . نه حرص خوردم از دستشون و نه فحش دادم که تو چرا اینجوری می گی ، چون دلم می خواست و می خواد که همیشه یادم باشه هر کس حق داره اونطوری که دوست داره فکر و زندگی کنه...


و الان در این مورد با دو سال پیشم قابل مقایسه نیستم و حس می کنم همین یکی کافیه برای اینکه فکر نکنم کار بیخودی کردم .