Sunday, July 25, 2004

دیروز صبح دانشگاه بودم. همه نمره ها اومده بود.
نمره هام باورنکردنی بود. به طور کلی که همه ش عجیب بود ، دیگه چه برسه به اینکه تو اون شرایط هچل هفت سکته و بای پس و اینا امتحان داده بودم .
خیلی خنده داره حتی تو دوره لیسانس هیچ وقت معدلم تو این مایه ها نشده بود .
خنده دارتر از اون، خوشحالیم بود! 
حتی دبستان و راهنمایی و دبیرستان هم می دونستم که نمره چقدر چرته و هیچ وقت بابتش ناراحت و خوشحال نمی شدم اما خب دیروز عینا یه بچه دبستانی از نمره هام ذوق کرده بودم و داشتم بال در می آوردم ، تو این دانشگاه هم خب کمتر کسی می شناستم، احتمالا هر کی دیده گفته آخی این طفلکی ورودی جدیده چه ذوق وشوقی داره !  غافل از اینکه من در یک دوره مشنگی کامل به سر می برم ، به شدت هر چه تمام تر خودمو زدم به کوچه علی چپ ، یعنی راستش دیدم بهتره واسه خودم یه چیزی برای خوشحال شدن پیدا کنم ، وقتی در زمینه های دیگه اوضاع و احوال جایی برای خوشحال بودن نمی ذاره ، خب نمره بهترین بهانه خوشحالیه ، با همه مسخرگی و پوچیش .
مضحکتر از همه اینا می دونی چیه اینکه این امتیازاتی که برای آزمون دکتری گذاشتن که یکیش هم معدله ، یه جورایی باعث شه من که هی از وسط ترم پیش هر کی ازم پرسید ، هر جا رفتم ، نشستم پاشدم گفتم عمرا دکتری شرکت کنم ، یه دفه بزنه به سرم خل شم و درس خوندنو به عنوان بهترین راه فرار، بهترین گوشه برای دور بودن از همه چیز و سرگرم بودن ادامه بدم. آخر آدم علمی!


اما خداییش راحتترین سختی زندگی درسه.

Friday, July 23, 2004

می دونی مشکل چیه، ابنکه هر کس می خواد با پافشاری تموم حرف خودشو بزنه ، بدون کوچکترین توجه به چیزهایی که بقیه می گن.
استثنا هم خیلی کمه.