Wednesday, September 17, 2003

روز ثبت نام تقريبا پنجاه دقيقه منتظر اون آدمي شديم كه بايد برگه هاي انتخاب واحد رو بهش مي داديم، بعد همه هم كه آماده اند كه سريع آسمون و ريسمونو بهم ببافن و به هه چيز و همه كس بد و بيراه بگن و غر بزنن و ناله كنن و ...

همچين مواقعي تحمل كردن مزخرفات آدمها، كه گوش ناگزير ميشنوه واقعا كار حضرت فيله.

يه دختره هم طبق همين قاعده اون وسط داد سخن داده بود همينطور كه داشت غر مي زد گفت: " اصلا من اگر نمي خواستم دكترا بخونم هيچوقت نمي اومدم فوق ليسانس ، به درد نمي خوره كه ، همون ليسانس بسه"

تا چند دقيقه مات مونده بودم فكر كردم اشتباه شنيدم ،‌ اما يكم كه بيشتر به اين جمله حكيمانه! فكر كردم ،‌ به اين نتيجه رسيدم كه خب من واقعا هنوز خيلي چيزا رو نمي فهمم .


اما جداً چرا به حرفايي كه مي زنيم يه كم فكر نمي كنيم؟