Sunday, September 07, 2003

يكي از بچه هاي دانشگاه بود كه فقط يك ماه اول همون سال اول اومد دانشگاه ، بعد رفت كانادا وخب قاعدتا آدم تو اون يك ماه اول چندان با كسي صميمي نيست .
حالا اين دوست يك ماهه ما بعد از 4 سال اومده ايران و تو اين سالها فكر نمي كنم ارتباط ما بيشتر از 5-4 تا ايميل بوده باشه يكيش هم همين دو هفته پيش بود كه خبر اومدنشو داده بود .
وقتي اومد زنگ زد كه همديگرو ببينيم!!
امروز با يكي ديگه از بچه ها باهاش قرار گذاشتيم ، راستش وقتي منتطرش بودم يكم حس مي كردم مواجه شدن باهاش سخت باشه ، كسي كه كلا يك ماه باهاش بودم و نه چندان صميمي و 4 ساله كه نديدمش...
اما خب همه چيز خيلي خيلي بهتر و راحت تر از تصورات من بود و خيلي خوش گذشت.
شرمنده كننده ترين ( و البته شيرين ترين ) نكته هم سوغاتي هاش بود!!!

خداييش هيچ دليلي نداشت براي ما سوغاتي بياره ، من كه كم آوردم ، به شدت.

دستش درد نكنه :D