Sunday, December 22, 2002

از دست خودم شديداً شاكيم… ظهر يك گندي زدم كه همه مفيد بودن بقيه روزم رو خدشه دار كرد !
يعني يك حماقت و بي دقتي باعث كلي اتلاف وقت و انرژي شد.
يه كار بانكي داشتم ، اول رفتم يه شعبه بانك ملي خيلي شلوغ بود ، سريع رفتم يه شعبه ديگه اونجا هم شلوغ بود ولي نه به اندازه اولي ، بعد از كلي تو صف وايسادن دوزاري مباركم افتاد كه بايد مي رفتم بانك ملت ، فقط خدا بهم رحم كرد كه يه بانك ملت درست اونطرف خيابون بود!
جالبيش هم اين بود كه انگار همه شرايط از قبل آماده شده بود براي اثبات بي حواسي و بي دقتي شخص اينجانب، دقيقاً عين آزمايش كه همه عوامل رو ثابت نگه ميداريم جز يكي تا اثر و نتيجه تغيير اون يكي رو ببينيم ، همه عوامل محيطي كاملاً‌ مساعد بود: تو ترافيك نموندم ،‌ هر دو جا درست جلوي در بانك جاپارك بود ،‌ بانكِ درست (بانكي كه بايد مي رفتم ) دقيقاً روبروي بانكِ غلطي بود كه توش فهميدم گند زدم ، بانكِ درست خلوت بود(!!!)
يعني جاي هيچ گونه بهانه اي نمي مونه…

انقدر خنگم كه اگه يه نگاه به اون كاغذ كوفتي كه دستم بود كرده بودم اينجوري نمي شد .
همه مشكلم هم اينه كه هر كاري كه دارم مي كنم تمام حواسم به برنامه ريزي وسبك ،سنگين كردنِ كارهاي بعديه اگر سر هر كار فقط يك كمي از فكر و حواسم رو بذارم براي همون كار، اينجوري نمي شه.
همه اينا رو گفتم ، بلكه شايد آبروم جلو چهار نفر بره ،‌ اين عيبم رو رفع كنم…

خلاصش اينكه من از بچگي با اين اسم بانك ملت و ملي مشكل داشتم اما هيچ وقت فكرشم نمي كردم يه روز مشكلم انقدر حاد شه!…