Wednesday, December 11, 2002

يه موضوعي از سه شنبه پيش تا حالا فكرمو مشغول كرده.

ساعت 11:20 كلاسم تموم شد و تا 1 كه كلاس بعديم شروع شه بيكار بودم.
همه هم به آني ناپديد شدن و هر كس به دنبال سوراخ سنبه اي جهت اداي فريضه روزه خواري.
منم ديدم هوا عاليه و جون ميده براي دويدن ، براي همين هم تك و تنها پا شدم رفتم باشگاه انقلاب ، انصافاً هم حالم جا اومد و هوا شاهكار بود.
البته ضد حالش هم اين بود كه جو شديداً خاله زنكي و حال به هم زن بود چون فقط خانومهاي توي رنج سني خاصي اونجا بودن و دوتا دو تا مشغول پياده روي (!) و موشكافي و تحليل و بررسي زندگي ديگران بودند.
ومن داشتم خدا رو شكر مي كردم كه دونستن جزئيات زندگي ديگران و تحليل و اظهار نظر راجع بهش ، تفريحم نيست و اونو حق مسلم خودم نمي دونم ، و از خدا خواستم اگر قراره همچين روزايي تو زندگيم برسه ، قبلش يا جونمو بگيره يا حالمو!

خلاصه تو همين هيرووير صداي اذان ( از نمي دونم كجا )‌ اومد.
اول خيال داشتم وقتي برگشتم دانشكده ، قبل از كلاس نمازمو بخونم چون تا 6 كلاس داشتم ، اما يه دفعه به ذهنم رسيد كه ترجيح داره بجاي اينكه برم تو نمازخونه دخمه بوگندوي نفرت انگيز دانشكده ، همينجا احتمالاً تو يه نمازخونه نقلي تر و تميز(!!!) نمازمو بخونم .
تازه كلي هم به خيال خودم از اين فكر بكر(!) خوشحال شده بودم!
خلاصه بعد از كلي پرس و جو و تحمل نگاههاي عاقل اندر سفيه ، نمازخونه اي رو كه بهم آدرس داده بودند پيدا كردم و كاشف به عمل اومد كه فقط مردونه است و اصولاً نمازخونه زنونه نداره!نمي دونم درجه عصبانيتم يهو رفت رو چند .

آااااي دلم مي خواست يكي از اين آقايون ادعاي دفاع از ارزشها اونجا بود يه كم فحش مي دادم بلكه آروم مي شدم.
آخه من نمي فهمم توي دين اينا خواهران فقط براي اين آفريده شدن كه بهشون بگن حجاب اسلامي را رعايت فرماييد؟؟؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!!؟! فقط همين …نماز هم نخونن بهتره...
خيلي جالبه ، اينجا خواهران هم با حجاب ناقص ،محكومند و هم با خوندن نماز!
يكي نيست بپرسه آخه الاغا اون موقع كه تو تابستون دم در وايسادين دارين از ارزشها دفاع مي كنين و اول جاده تندرستي زدين :«لطفاُ از پوشيدن لباسهاي كوتاه خودداري فرماييد » و … ،‌ يادتون نيست كه اين دين احياناً‌ به نماز هم يه اشاره اي كرده؟؟؟

همه شاكي شدنم هم بخاطر اين بود كه اين خراب شده دولتيه ( بگذريم از اينكه موقع پول گرفتن بيشتر به خصوصي مي خوره تا دولتي!) اگر خصوصي بود جاي شاكي شدن نداشت چون خب بالاخره هر كس يه جور فكر مي كنه ، آدم نمي تونه ديگرانو مجبور كنه كه مثل خودش فكر كنند ، اما واقعاً زور داره كه اونهمه ادعا تو عمل اينجوري از آب در آد.
تازه اگر اصولاً نمازخونه نداشت نه مردونه و نه زنونه باز اوضاع فرق مي كرد…بگذريم…

طرف زجرآورترش برام رفتار آدمايي بود كه ازشون مي پرسيدم مي دونن نمازخونه كجاست يا نه! چنان عاقل اندر سفيه و تمسخرآميز منو نگاه مي كردن كه انگار من يه جونور عجيب و ناشناخته ام كه الان اينا كشفم كردن. يه جوري كه خودم هم يه لحظه فكر كردم خب شايد حرف عجيب و احمقانه اي زدم!

تلخ تر از اون اينه كه مطمئنم اگر براي كسي تعريف مي كردم كه چي شده ، به روي من نمي آورد اما پيش خودش همون نگاه عاقل اندر سفيه و تمسخرآميز رو نثارم مي كرد و از نظرش مخ من ايراد داشت.

حالا‌ من موندم كه نماز خوندن عجيبه؟ مسخره است؟‌ بي كلاسيه؟‌ احمقانه است؟ …

خلاصه اينكه خيلي بده آدم از دست دو سري آدم مختلف شاكي شه و اون وسط شديداً احساس تنهايي كنه…

آخرش هم كه مجبور شدم برم تو همون نمازخونه دخمه بوگندوي نفرت انگيز دانشكده نماز بحونم ،‌ منتها فرقش با قبل از تصميم كذايي اين بود كه به همه اين محسنات ، اخلاق گند و نفرت انگيز خودم هم اضافه شد و همه لذت و اخلاق خوبي كه از دويدن تو اون هواي شاهكار ، به دست اومده بود ،‌ نابود شد!

حالا من بايد سر كي داد بزنم؟؟؟؟