Monday, October 21, 2002

آخرين برگ سفر نامه باران اين است:
كه زمين چر كين است…


اينم از بارون پاييز!!!
(ديشبو مي گم البته ، تاخير فاز دارم!)



الان لابد دوباره يه سري آدم خشن و دعوائو (!) كه يه بار تو خونه جناب نصفه نيمه دعوا راه انداخته بودن ،‌ باز حس دفاع از حقوق بشرشون گل مي كنه كه :«واا!! اين سنگستان ديگه كيه ، عجب رويي داره ها !!! اينكه شعر شفيعي كدكنيه… اين كارخيلي كار بديه ، دزديه…بي تربيت! …و…»
آقا جان بذار خيال خودمو راحت كنم : من تا حالا ادعايي راجع به سرودن نداشته ام چون هيچگونه استعدادي در اين زمينه ندارم چون اگر داشتم تا به حال لااقل يك مصراع سروده بودم!

دليل اين هم كه اونبار زير اون شعر ننوشته بودم «زنده ياد مهدي اخوان ثالث!» اين بود كه فكر مي كردم يه وقت كه يه شعر ناخودآگاه به خاطر احساس اون لحظه آدم، به زبونش مياد ،‌ توضيح و تفسير خرابش مي كنه ، مثلا فكر مي كنم اگر يه روزي به جاي هر حرف ديگه اي فقط دلم بخواد بگم :
«در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانه تزوير و ريا بگشايند»
لازم نيست زيرش توضيح بدم: « لسان الغيب ، خواجه حافظ شيراز »…

اگر غلط مي گم بگين غلطه ، لغز هم نخونين كه :«نظرخواهي هم نداره كه آدم حرفشو بزنه …» ،حرف حسابو تو E-mail هم مي شه زد ، نميشه؟؟؟!؟!


آخيششششش:P